نتایج جستجو برای عبارت :

کلید و خنجر قصه ها و غصه ها

"فرقة بالسیوفِ وفرقة بالرماحِ وفرقة بالحجارهِ وفرقة بالخَشَبِ والعصا..."
پر شده دامن همه با سنگمی زند هر کسی به آقا سنگ"همه کج می روند" حتی سنگمی خورد بر عزیز زهرا، سنگقتلگه شد ز سنگ مالامالآه... زهراست شاهد گودالناگهان تکیه داد بر نیزهیک حرامی زدش به سرنیزهریختند آه... آنقدر نیزهدفن شد جسم شاه در نیزهنیزه ها می رسند در جنجالآه... زهراست شاهد گودالنیتِ قربِ پیرها با چوباستخاره بگیرها با چوبضربه های حقیرها با چوبخُرد شد چوبِ تیرها با چوبتشنه
از غربی‌ها نمی‌توان انتظار کمک داشت، آن‌ها به دنبال استعمار ملت‌ها هستند
نمی‌توان از غربی‌ها انتظار کمک داشت؛ انتظار توطئه، خیانت، خنجر‌ازپشت‌زدن می‌توان داشت، [امّا] انتظار کمک، صداقت و همراهی نمی‌شود داشت. اول فروردین ۱۳۹۸-رهبر انقلاب
           
حادثه ی عظیم غدیر را حدود 120،000 نفر شاهد بودند ولی به دست خناسان و اطرافیان دیروز حضرت پیامبر (ص)، تکذیب شد !
صدها هزار نفر و به مدت چند سال دیدند که پیامبر عظیم الشان با چه کیفیتی وضو می ساختند و نماز برپا می داشتند ! اما اینهم به دست همان خناسان تکذیب شد!
همیشه ضربه ی دوستان قبلی ،مصداق خنجر از پشت می باشد که کاری تر است!
چه وه جِلو مه دست و په کَفِنیپِش‌سر مه سائه وه خَنجِر کَشِنیمِن که شیره هیمه ته جه نَروتمه پس چه پِش‌سر مِنه کَر ره شَندِنی 
ترجمه فارسیچرا در مقابلم به دست و پایم می‌افتی و تعظیم می‌کنی اما پشت سرم حتی برای سایه‌ام خنجر می‌کشی من که در حقّت خوبی کردم و هیزم تری به تو نفروختم پس به چه دلیل پشت‌سرم از من بدگویی می‌کنی 
دوستعلی علیخانی/ شهریور نود و هشت
 
#معرفی_کتاب
این کتاب به قلم «محمدعلی رجبی کیاسری» متن مجلس تعزیه «ذبح اسماعیل» در 267بیت است.هدف نویسنده از نوشتن این کتاب مرور گزارش قصص‏ مجالس و نقد و ارزیابى مختصر ادبى آن و آوردن نمونه ‏هایى از مآخذ تحقیقى اولیه این آثار در روایات و تاریخ اسلامى است. این کتاب دارای 104 صفحه و چاپ سال 1377 میباشد . کتاب حاضر شامل3 فصل است که سر فصل های آن عبارت اند از: «خلاصه متن»، «نتیجه داستان‏ مجلس»، «بررسى ادبى متن»،«متن مجلس»،«ذبح و قربانى فرزند»،«امت
رهبر انقلاب اسلامی :
درمیدان های سیاسی ، اقتصادی و فضای مجازی آرایش دشمن ، ارایش جنگی است ملّت و مسئولان با وحدت کلمه خودرا آماده کنند و وارده میدان شوند .
سیدعلی خامنه ای اردیبهشت ۹۸ 
پاسخ کربلایی مهدی سلطانی ( عابس )  :
 شهری به آتش میکشم گر تو لبت را تر کنی
من چون گلی در دست تو کاش مرا پرپر کنی
بر رشته های معجر #زهرا قسم #سید_علی
خنجر به خنجر میزنم گر تو هوای سر کنی  
دوست داشتم ابراهیم وار، بی هیچ شک و تردیدی به میان آتش‌ها بپرم و خنجر بر گلوی عزیزترین اسماعیل‌ام بگذارم و آواره بیابان‌ها شوم و با تبری در دست بزرگ‌ترین بت‌ها را بشکنم و بشارت اغیار درباره اسحاق‌ام را باور کنم. سخت اما مومن. طولانی اما باارزش...
تهرانزنی است هوس‌انگیزکه به ورطهٔ نابودی می‌کشاندعاشقانش راو هر غروببا زیبایی اشمسحور می‌کندمی‌رباید دلِ از عابران غریبه،و چون به بر کشیدمی‌زند خنجر درد،بر پشت تک تک عشاق‌اش...
تهران زنی است هوس انگیزکه پوشیده،زیباترین لباس هایش رااما بر تن داردزخمِ چرک و کثافت ها تهرانزنی است هوس‌انگیزتهرانزنی استاز جنون لبریز... سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
منابع آمریکایی فاش کرده اند ، دونالد ترامپ در زمان جنگ ویتنام با استفاده از مدارک پزشکی از خدمت سربازی در رفته است.
بله چنین شخصی آنقدر بزدل است که در پاسخ به مبارزه طلبی سردار دل ها (حاج قاسم سلیمانی ) که فرمود : "مرد این میدان ما هستیم برای شما . بیا . ما ملت امام حسین هستیم . ما ملت شهادت هستیم " در تاریکی و از پشت به حریفش خنجر می زند.
قصد شروع فتنه دارد نقش لبخندت
_از جنگ های پیش این بوده ست ترفندت_
با روی خندان آمدی اما نمایان بود
برق نگاه خنجر از زیر کمربندت
با بند های این امان نامه گمان کردی
آزادگان را میکشانم باز در بندت؟!
ای منجی هر داستان! با خویش خلوت کن
بنگر چه کردی با جوانان برومندت!
بنگر چه کردی با کسانی که به جبر نان
بودند عمری از سر اخلاص! پابندت
دیری نمیپاید به زیر دشنه میبینی
میخواند اشعار مرا با خشم، فرزندت!
محمد صادق امیری فر
آدمها هر روز خنجر تیز تری را در قلبم فرو میکنند...هر روز فریبی تازه...دسیسه ای نو...هر روز با سلاح جدیدی احساساتم را نشانه میگیرند...و من تکه تکه و پر از درد...پر از خون...و با کوهی از اندوه،آهسته و به سختی مثل پیرمردی که کوله بار سنگینی را بر پشتش گذاشته باشند خودم را جلو میکشم و پیش میبرم...من میان اشک هایی که میریزم ته ته ته قلبم به وجود خدایی که هر چند از دور اما هوایم را دارد اعتقاد دارم...من دلم،کمرم،وجودم شکسته اما هنوز ایمان دارم خدا یک روزی انت
آیا زن و مرد در بهره مندی از تمامی موهبتهای الهی ونعمت های خدا برابرند?  جواب :بله .
  . پس تفاوتها یی که ما  انسانها  قائل میشویم آیا ظلم است. جواب:بله
 . عدالت ویژگی است که خدا در نهاد هر انسانی قرارداده  ( سوره مائده آیه 8) که عمل به آن به پرهیزگاری  نزدیک وعمل نکردن به آن ظلم است و چون خدا ظالم نیست  پس  در خلقت  بشر در دو گونه  زن مرد  نیز با اعطاء توانایی های و ویژگی های برای  هر یک  تعادل  و همسنگیی  قائل شده و بدینوسیله   عدالت  را رعایت کرد
کتاب از لاله زار تا جمهوریسید مهدی موسوی

من واسه کشتن سایه هانه یه دشنه، یه فندک می خوامخنجر و دشنه مال خودتمن با قلبم به جنگت میام
خودنویسم که جوهر ندهتو از اینم بزرگ تر میشیمن اگه حرفِ تو قلبموتوی گوشت بگم کر میشی
برای تهیه ی این کتاب می توانید به پیج اینستگرام نشر شانی مراجعه کنید:@nashreshani1
همچنین می توانید از سایت نشر شانی تهیه کنید: 
http://www.nashreshani.com
رهبر انقلاب:ملت طرفدار ایستادگی، مقاومت و نه گفتن به استکبار استمردم با حضور در مراسم نشان داد که طرفدار مقاومت استکسانی که سعی میکنند چیز دیگری از مردم ما به دنیا نشان دهند با صدق رفتار نمی کننداون چند نفری که به عکس سردار شهید عزیز ما اهانت میکنن، مردم ایرانند!؟ آمریکایی ها می گویند در کنار ملت ایران هستیم، دروغ می گویند، اگر هم می خواهند در کنار ملت باشند در واقع می خواهند خنجر خود را در بدن ملت فرو کنند
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زندبه دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زندیکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کندکسی به کوچه سار شب در سحر نمی زندنشسته ام در انتظار این غبار بی سواردریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زنددل خراب من دگر خراب تر نمی شودکه خنجر غمت از این خراب تر نمی زندگذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غمیکی صلای آشنا به رهگذر نمی زنددل خراب من دگر خراب تر نمی شودکه خنجر غمت ازین خراب تر نمی زندچه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات؟برو که هیچ کس ن
یا حـ ـسـ یـ ـن
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی عباس من! دیدی اما مانند خواهر ندیدی
 آن صورت مهربان را، محبوب هر دو جهان را وقتی غریبانه می‌رفت بی یار و یاور ندیدی
 آری در آوردن تیر بی دست از دیده سخت است اما در آوردن تیر از نای اصغر ندیدی
 حیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دست آن بهت و ناباوری را در چشم مادر ندیدی
 شد پیش تو نا امیدی، تیر نشسته به مشکت مثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدی
 بر گودی گرم گودال خوب است چشمت نیفتاد چون چشم ناباور م
بعضی کلمه ها عین خنجر نیستند
خود خنجرند
مثل حالا که جواب تمام توضیحات من یک "مهم اینه که بچه من داره اذیت میشه" هست.
من بچه ت نبودم؟
من بچه ت نبودم که یک سال زار زدم 
یک سال فحش خوردم
یک سل خودمو تو اتاق حبس کردم
اونقدر غم و غصه رو تو خودم ریختم که تا پای مرگ رفتم
من بچت نبودم که اگه بودم به جای اینکه بشینی پای حرف اون و اون بی شرفی که هرگز نفهمیدم دقیقا پشت سرم چی گفته
میومدی و مثل الان که ساعتها نشستی و باهاش حرف زدی باهام حرف میزدی
من بچه ت نبودم
دانلود آهنگ ای رفیق ای رفیق رضا سدیدی نارفیق (کیفیت عالی mp3)
دانلود آهنگ جدید محلی از رضا سدیدی به نام ای رفیق ای رفیق رضا سدیدی نارفیق با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانهAhang ai rafigh ay rafigh az Reza Sadidi
متن آهنگ رضا سدیدی نارفیق
دیگه ساز روزگار نامهربونه آی رفیق آی رفیقرنگ آسمون ما رنگ خزونه آی رفیق آی رفیقخنجر از پشت نزن به قلب خونم آی رفیق آی رفیقهمش از مستی و جنون میخونم آی رفیق آی رفیق
دانلود آهنگ ای رفیق ای رفیق رضا سدیدی نا
متن آهنگ ارباب شهر من امیر خلوتهمه چی توو دنیا میچرخه فقط سرِ توهمه بیشترشو میخوان ، بیشتر به ضربِ دوعددِ بالا ماشین حساب یعنی قدرتاگه داشته باشی راحتی حتی توو غربتتوو زمینِ خدا گرفتی جای خدا روآدما میپرستنت شدن نسخ و خمارتتو زدی به هم قانونِ برابریتویی دلیل قهر و آشتیدلیلِ خنجر اَ پشتِ برادریآدما سرِ تو حیله میکنن ، بهت پیله میکنندخترِ جوونو زیرِ پیر مرد میکنن
ادامه مطلب
یا انیس من لا انیس له
ای کاش خنجر میکشیدند از دخترت سر میبریدند
.
.
.
چه میفهمم من از زهراوما ادراک ما زهرا
 
 
ف ا ط م ه
و امان از روزی که خدا به من فاطمه بده...
و سلام به روزی که خدا به من فاطمه بده...
به شیوه ی مادر مریم مقدس عمل خواهم کرد
قبل از اومدنش براش برنامه میریزم
 
اینک فلسطین منتظر بهر مسلمانان شده/آوای وحدت را نشان ازجانب رحمان شده/هم پاره تن برمسلمین وقبله گاه اولش/دنبال عزمومنین در گلشن ایمان شده/دشمن همیشه میزند خنجر به قلب مسلمین/قوم یهودی حرمله ازبهرهرانسان شده/شیطان وآمریکائیان حامی این قوم خبیث/آیات محو دشمنان نازل دراین قرآن شده/اینک امام ورهبری فرمان وحدت داده اند/درپرتو عشق ولی هرسخت هم آسان شده/یک روز مهدی میرسد بالشکرش تاکوی قدس/آماده یاری او یک رهبر وایران شده/
نور، در پرده ماند و شب آمدجانِ دل مردگان به لب آمدبرسانید بر سرای امام
عبدِ عاصی و بی ادب آمدجلو افتاده پیش مولایشهر که در معصیت، عقب آمدکی شود تا جهان نظاره کنددلبری فاطمی نسب آمدبندگان سفره ی کرم پهن استماهِ پر برکت رجب آمدیا مَن أرجُوه... یا علی مددیسائلی مرتضی طلب آمدتا دم یاعلی به لب گفتمبر لبم مزه ی عنب آمدمرغ دل را نجف فرستادممِس فرستادم و ذَهَب آمداز علی خیر را طلب کردمبرترین فعل مستحب آمددلِ من رفت کربلایِ حسینرحمت مستدام رب آمدماد
هربار که سعی میکنم ببخشم، فکر میکنم تمام شد، راحت شدم. اما دوباره همه‌ی خشم و نفرت برمیگردد، شاید با شدت خیلی بیشتر. حداقل حالا میدانم، بخشش های یهویی، مال همان فیلم ها و داستان هاست. ما آدم های معمولی باید جان بکنیم تا از عمقِ سیاهیِ تنفر یک اینچ کم شود...
آقای خوبی ها... آقای مهربانی... برای شما مینویسم...
خسته ام از این حجم نفرت که‌ توی سینه ام انباشته شده... کمکم کنید، نجاتم دهید، دوست دارم یکبار دیگر دنیا برایم گلستان شود، آدم ها دوست داشتنی
یکه بود و بی‌حریف، این شد که لشگر باب شدلشگری را کشت، جنگ نابرابر باب شدتیغ بر کف با نقابی از دل لشگر گذشتدر عرب، تشبیه ابروها به خنجر باب شدهیبتش را چون مؤذن داخل محراب دیدابتدای هر اذان "الله اکبر" باب شدشیعیان توحیدشان را در ولایت یافتنددر نماز این شد که بعد از حمد، کوثر باب شداصلا از وقتی که فهمیدیم کوثر با علی‌ستختم قرآن بین ما از جزء آخر باب شدگفت پیغمبر "انا علمٌ علیٌ بابها"در مدینه ناگهان سوزاندن در باب شد!هر چه را شد باب کردند، آخرش
سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم
ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک‌خورده‌ایم
اگر داغ دل بود ما دیده‌ایم
اگر خون دل بود ما خورده‌ایم
اگر دل دلیل است آورده‌ایم
اگر داغ شرط است ما برده‌ایم
اگر دشنه‌ی دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده‌ایم
گواهی بخواهید، اینک گواه:
همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم...

+قیصر عزیز..
+تمام مدتی که در انتظار پیکرهای مطهر بودیم زمزمه می‌کردم : لقد رضی الله عن المومنین اذ یبایعونک تحت ال
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدیعبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدیآن صورت مهربان را، محبوب هر دو جهان راوقتی غریبانه می‌رفت بی‌یار و یاور ندیدیآری در آوردن تیر بی‌دست از دیده سخت استامّا در آوردن تیر از نای اصغر ندیدیحیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دستیا بُهت ناباوری را در چشم مادر ندیدیشد پیش تو ناامیدی تیر نشسته به مشکتمثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدیبر گودی سرد گودال خوب است چشمت نیفتادچون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدیدلخ
آبروی ایران، افتخار ایران، امید ایران، دلگرمی ایران، همانی که نامش مو به تن بیگانگان سیخ می کرد، همانی که برای سرش جایزه ها گذاشتند، همانی که مهربان بود و رحمدل اما در کنارش با ابهت و ترسناک، همانی که غرشش چونان شیران بود، همان بچه شیعه شیر پاک خورده، همان مرد میدان، همانی که دل مان به بودنش قرص بود، همانی که تا شب قبل بود، همانی که دیگر نیست، آه ... آه ... آه ... سردار جان! چه زود ما را تنها گذاشتی! چه زود پشت مان را خم کردی! با جای خالی شما چه کنیم
بنی آدم ابزار یکدیگرند،گهی پیچ ومهره گهی واشرند
 
یکی تازیانه یکی نیش ماریکی قفل زندان،یکی چوب دار 
 
یکی دیگران را کند نردبان،یکی میکشد بار نامردمان
 
یکی اره شد، نان مردم بردیکی تیغ شد ، خون مردم خورد 
 
یکی چون کلنگ و یکی همچو بیل یکی ریش و پشم و یکی بی سبیل 
 
یکی چون قلم خون دل می خوردیکی خنجر است و شکم می درد 
 
خلاصه پرازنفرت وکین واندوه و آزنه رحم و نه مهر و نه لطف و نه نازهمه پر کلک ، پر ریا حقه باز!
 
چو عضوی بدرد آورد روزگار دگر عضوها
در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
           من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود
 
 
رکاب ۱۷(خانم)
 
اگر بعد این چندسال، حس ششمم نتواند بوی خطر را بفهمد، به درد لای ترک دیوار می خورم. از وقتی وارد ساختمان شدم به دلم شور افتاد.کلید را داخل در می اندازم. می توانم نگاه سنگین کسی که در کمینم است را حس کنم؛ اما راه برگشت ندارم. همسایه ها هم نیستند، برای عید فطر رفته اند سفر. تنها راه پناه بردن به خانه است. شاید هم اصلا احساسم اشتباه باشد. آرام رو
از هر طرف، به حال جوانان نگاه کن
پر می شوم ز درد ، ز هر سو بخوانی ام
وقتی به حال و روز خودم، فکر می کنم
دارد حرام می شود اینجا جوانی ام
مدرک، هنر، جوانی و سر زندگی، ولی
این ها ملاک سنجش کشور نبوده است
این حجم اختلاس، برای خدای ما
باور بکن که قابل باور نبوده است
من شرم می کنم ز غمِ مرد، سفره اش
گرچه درست، در گذر راه نفت بود...
اما چنان به فقر، دچار و اسیر بود
روزش دقیق، شکل همان چاه نفت بود
من شرم می کنم ز خجل بودن پدر
چون در وجود خسته ی او نان نمانده ا
بالای سرش که رسیدم، چشمانش بسته بود و صورت زیبایش زیر بارش خون، به سفیدی ماه می زد. یعنی در تمام این لحظات او بود که به فاصله یک شیشه از من، خنجر می خورد و مظلومانه ناله می زد؟ 
 
حرکت قلبم را در قفسه سینه حس می کردم که به خودش می پیچید و با هر تپش از خدا تمنا می کرد که او زنده بماند...
 
ادامه داستان در ادامه مطلب...
 
متن کامل داستان در پیام رسان های اجتماعی تقدیم حضورتان
 
https://eitaa.com/dastanhaye_mamnooe
https://sapp.ir/dastanhaye_mamnooe
https://t.me/dastanhaye_mamnooe
 
ادامه مطلب
در گذرگاهِ نسیم سرودی دیگرگونه آغاز کردم
در گذرگاهِ باران سرودی دیگرگونه آغاز کردم
در گذرگاهِ سایه سرودی دیگرگونه آغاز کردم.
نیلوفر و باران در تو بود
خنجر و فریادی در من،
فواره و رؤیا در تو بود
تالاب و سیاهی در من.
در گذرگاهت سرودی دیگرگونه آغاز کردم.
شاملو
دانلود جدیدترین اهنگهای داملا
دانلود آهنگ داملا یالان
دانلود اهنگ ترکی هله ده هله ده
دانلود اهنگ داملا خنجر

دانلود اهنگ داملا سومیشدیم
دانلود اهنگ بو باهار از داملا
اهنگ جدید داملا سومیشدیم
دانلود اهنگ داملا او منم
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی_ اول رجب ۹۸
نور، در پرده ماند و شب آمدجانِ دل مردگان به لب آمدبرسانید بر سرای امام
عبدِ عاصی و بی ادب آمدجلو افتاده پیش مولایشهر که در معصیت، عقب آمدکی شود تا جهان نظاره کنددلبری فاطمی نسب آمدبندگان سفره ی کرم پهن استماهِ پر برکت رجب آمدیا مَن أرجُوه... یا علی مددیسائلی مرتضی طلب آمدتا دم یاعلی به لب گفتمبر لبم مزه ی عنب آمدمرغ دل را نجف فرستادممِس فرستادم و ذَهَب آمداز علی خیر را طلب کردمبرترین فعل مس
دیروز خنجر کلی التماس کرد که باهاش برم آش یا سیب.خب آش انتخاب کردم در حالیکه ناهار یه ظرف پر خورشت بامیه داشتم!بازم جای همیشگی و بازم شله قلمکار....
تو راه خونه هم کمی....
وقتی می خواستم سوار شم دیدم دست چپشو گرفته .فکر کردم داره سکته می کنه.بهش زنگ زدم گفت خوبم!رفتم خونه و  تا یه ساعت خبری ازش نبود!بعدش گفت حالش بد شده و با آژانس رفته خونه.دوستش میاد دنبالش و میرن کلاس...
از اون طرف بابا هوس قرمه کرده بود .به یاد اسبق!دو پرس گرفتیم و خوردیم!بعدش پدر گ
انتظاریوسف زهرا نشان جمعه هاست/عشق مابرحضرتش هردم امان جمعه هاست/درتکاپوی حقیقت هست مهدی لطف حق/آن گل نرگس ولی درنهان جمعه هاست/چشمها اندرفراقش مثل یعقوب نبی/سوی یوسف عاشقی لطف عیان جمعه هاست/ازتباراهل بیت ودلبر آدینه ها/تیرحق مولابه دنیادر کمان جمعه هاست/اشک چشمان بهاری شیعه رامعناکند/جاودانه عاشقیها در بیان جمعه هاست/دشمنان دین احمد خنجر از رو بسته اند/باولایت تاشهادت درتوان جمعه هاست/ملت ایران ورهبر سوی او آماده باش/لشکری بهرش فراهم
شرر به خرمن آل عبا زدی ای شمرچه آتشی به دل ماسوی زدی ای شمر
مگر که زینت دوش نبی نبود حسینچرا قدم روی عرش خدا زدی ای شمر؟
حسین فکر نجات تو بود اما حیفلگد به بال و پرش بی هوا زدی ای شمر
هنوز جان به تنش بود مرتضی آمدبه ناله گفت: عزیز مرا زدی ای شمر
نفس نفس زد و ناله کشید "یا أماه" میان پهلوی او نیزه جا زدی ای شمر
نسوخت قلب تو از ناله ی " بُنیَّ حسین"به پیش دیده ی خیر النسا زدی ای شمر
حسین آب طلب کرد در ته گودالتو در عوض شه لب تشنه را زدی ای شمر
هزار و نهصد
رویای با تو بودن را نمیتوان نوشت، نمیتوان گفت و حتی نمیتوان سرود. با تو بودن قصه ی شیرینیست به وسعت تلخی نداشتن و...و من همچون غربت زده ای در دامان بیکران دریای بی کسی به انتظار ساحل نگاهت مینشینم و میمانم تا ابد و تا وقتی شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشویند و چه احمقانه و چه مشتاقانه در انتظار آن روزم یاد تو پرچم صلحیست میان هجوم بی امان این همه فکر ولی در هیاهوی بی نغمه ی وجودم کسی فریاد میزند. یک روز میاید که من دیگر دچارت نیستم، از ص
اشک چشمان می سرایدجمعه های انتظار/سخت شدازبهرشیعه جلوه های روزگار/ازفراق روی مهدی گریه ها ماتم شده/دشمنان دین احمد ظلمشان شدآشکار/یوسف آل محمدانتظارجمعه هاست/مسلمین رالطف دارد رحمت پروردگار/وارث قرآن وعترت آرزوی انبیاست/شیعه باعشق ولایت می نمایدافتخار/امتحان حضرت حق سخت شدبر مسلمین/گاه درجنگ نظامی گاه مالی درفشار/دشمنان برولایت خنجر از روبسته اند/ظلمشان ازبهر شیعه هرکجایی ناگوار/دریمن یادر عراق وسوریه داردحضور/کرده بحرین وفلسطین راس
ساعات اول را در بهت و حیرت محض گذراندم. توییت‌ها، خبرها، تسلیت‌ها و نفرین‌ها را یک به یک خواندم و هزار خنجر غم در قلبم فرو نشست. خودم اما لال شده بودم. حالا اشک‌هایم را ریخته‌ام و سکوت مرگ‌بار حاکم بر خانه کلافه‌ام کرده. آمدم شعری از شاملو بنویسم، آمدم خطی از براهنی، از رولان بارت، از اوون ویلسون بنویسم اما ننوشتم. که این واقعیت عریان را کی توان به قلم شعر و نثر در آورد؟ صورت شادان پونه، صدای پدر راستین، چشمان کاربر توییتری که سه روز پیش ن
از شدت استرس له لهم! باورم نمیشه تو این شرایط به فکر کلاس مجازی و کوفت و زهرمارن واسمون، یکی نیست بگه تویی که از ۹۰ دیقه، یه ساعتشو اراجیف میگی! یا تویی که نگرانی یه وقت یه ربع آخر رو نمونی تا وقت چاییت نگذره الان واسه ما شدین ... استغفرلله. دستم به هیچ کاری نمیره و راستشو بخوای اینجا نوشتن هم آرومم نمیکنه.‌‌. خیلی خسته ام و له... روزی که اومدم دیدم الف سرما خورده و نگم که چقدر نگران شدم .. امروز بابا سرفه میکنه و با هر سرفه‌ش یه خنجر به قلبم فرو می
در چشم خسته‌ام خواب ارچه آرزوستخفتن چه باشدم در جلوه‌گاه دوست بلوای اندرون رخصت نمی‌دهدبیدار مردمک از مردمان اوست قلبم که دیرگاه بی‌واژه می‌تپیدچون شهد او چشید دائم به گفتگوست این کیست جامه‌ام صد گونه می‌دردهر گونه می‌رود فارغ ز جستجوست از آب دیده‌ام شرمی چه بایدمچون خود حضور او ناموس آبروست از جام کهنه‌اش نوشم به هر دمینقشش چو باده‌ای، جانش یکی سبوست خنجر کشد مرا فارغ شوم ز خویشاین گونه یار هم، این گونه هم عدوست در پیش چشم او ا
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت می‌‌سوختهیأت، میان "وای مادر" داشت می‌‌سوختدیوار دم می‌‌داد؛ در بر سینه می‌‌زدمحراب می‌‌نالید؛ منبر داشت می‌‌سوختجانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بودجانکاه‌تر: آیات کوثر داشت می‌‌سوختآتش قیامت کرد؛ هیأت کربلا شدباغ خدا یک بار دیگر داشت می‌‌سوختیاد حسین افتادم آن شب آب می‌‌خواستناصر که آب آورد سنگر داشت می‌‌سوختآمد صدای سوت؛ آب از دستش افتادعباس زخمی بود اصغر داشت می‌‌سوختسربند یا زهرای محسن غرق خو
باسلام و صبح بخیر
#متن_کامل_شعر روایت میثم مطیعی از #فتنه_۹۸
میهن من! باز زخم از نابرادر خورده ایگرم جنگ رو به رو، از پشت خنجر خورده ای
حرف دارد با دل ما، قدر یک تاریخ حرفسرخی خون شهیدان بر سپیدی های برف
خاک میهن! باز هم جسم شهیدی سهم توست شرحه شرحه پیکر سرو رشیدی سهم توست
باز اهریمن به میهن آتشی افروخت آه
ادامه مطلب
 
شیعیان! دیگر هواى نینوا دارد حسینروى دل با کاروان کربلا دارد حسین‏از حریم کعبۀ جدّش به اشکى شُست دستمروه پشت سر نهاد، امّا صفا دارد حسین‏مى‌‏برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیمبیش از این‏‌ها حرمت کوى منا دارد حسین...او وفاى عهد را با سر کند سودا ولىخون به دل از کوفیان بی‌وفا دارد حسین‏...آب را با دشمنان تشنه قسمت مى‌‏کندعزّت و آزادگى بین تا کجا دارد حسین‏...دست آخر کز همه بیگانه شد، دیدم هنوزبا دم خنجر نگاهى آشنا دارد حسین‏شمر گوید گوش کر
‍ ‍ #برشی_از_یک_کتاب 
زهرای من! این تازه ابتدای مصیبت ماست. این من که سر تو را بر دامن گرفته‌ام، پس از تو جز بر بالش غم سر نخواهم گذاشت و جز نخل‌های کوفه همراز نخواهم یافت. این حسن که سر بر سینه‌ی تو نهاده است و گریه جگر سوزش امان مرا بریده است روزی خون دل عمر خویش را بواسطه‌ی زهر خیانت بر طشت غربت خواهد ریخت. این حسین که ضجه‌هایش دل ملائکۀ الله را می‌لرزاند و بعید نیست که هم الان قالب تهی کند و جان نازک خویش را به جان تو پیوند زند روزی بجای لب
حس نبودن تو عجب سخت نابجاستاندوه رفتن تو غمی سخت وجانفزاستدر حیرتم از آن همه ابراز عشق تودرمانده ام، فرار،کجای قرار ماستازچه فرار می کنی از عشق دم نزناین درد عشق نیست، تبانی قصه هاسترنجیدنت درست،غلط گفتنم صحیحکو ببخششی که حال بزرگان قومهاستافسرده ای، ملال تو افزون زحد شدهاین نکته هم دلیل همان درد و رنجهاستپا می کشی تو از دل من میروی بروباور نمی کنم که هجر سر آغاز ماجراستبا دست بسته لب بگشایم به احتضارجانم بگیر و سخت نگیر ،این قضا بلاستدر
گاهی در زندگی یک جورهایی می شودکه... دل و دماغت به هیچ کاری نمی رود! نه سردرد داری... نه از موضوعی خواسته یا ناخواسته ناراحتی... نه کسی خنجر کینه به پشتت فرو انداخته. نه... دوست داری تنها باشی، خودت و خودت به یک گوشه خیره بشوی... سکوت باشد و سکوت و تنها یک نوای ملایم از آهنگی که روحت را نوازش بدهد(مثلا until the last moment) چایت را بنوشی و به هر کس و هر چیزی فکر کنی! رویا ببافی و برای خودت لبخند بزنی! حرف های مادربزرگت را مرور کنی و با انگشتانت بازی کنی... بروی لب
در بند مرتضاییم، بی جیره و مواجبما ریزه خوار شاهیم، او صاحب مواهباز باده اش خرابیم، مست ابوترابیمما جای خود که یک عمر، حق بر علی است راغبتکیه زده به کرسی، نزد خدای اعلیبالاتر از رسولان، در سلسله مراتبمعراج تازه رو شد، اصوات وحی از او بوددست خدایی اش شد، وقت نزول، کاتباز برکت وجودش دنیا به گردش آمدخورشید با نگاهش می رفت سمت مغربدر روز سخت خیبر، در جنگ هر دلاورتنها علی است غالب، مافوق کل غالبتا ذکر لب علی شد، یا والی الولی شدشد ذکر عرش رحمن،
برو که باز دلت را به دلبری دیگر..
به هرکسی که گمان می بری کمی سر تر..
برو که عشق پشیمان شود از آمدنش
که ما دو روح جداییم، در دو تا پیکر!
بگو به شعر که این بار حالی اش بشود
قرار نیست بیایی، قرار نیست اگر،
دلم گرفت، به یادم بیاورد که تو را
قرار نیست که این روزهای شهریور …
چقدر حرف نگفته میان پنجره ماند
چه شعرهای سپیدی که توی این دفتر …
برو که مرگ خودم را نشان من بدهی
برو که نیست نیازی به زخم این خنجر!
همیشه آخر قصه بی آشیان مانده ست
پرنده ای که به امید
هیچ دردی من فکر نمیکنم بالاتر از این باشه که یکی از بزرگترین و دلاورترین مرد دنیارو از دست داده باشی. ترامپ جنایتکار و مذور و کثیف تر از هر کسی نتونست با این ابر مرد رو دررو 
بجنگه،البته که هزاربار جنگید و هیچ وقت پیروز نشد. گفت ابروم رفت تا ابد هم بجنگم همینه. تنها چیزی که به سرش زد این بود که با موشک و پهباد بزنش که این خنجر از پشت هم
اسمشو نمیشه گذاشت...... من نمیدونم کسی که میخونه بگه باید به این نامرد ناشی کار ناخرد چی گفت...
که خدای تو. که اصلا
ای معدن ظهور وفا صاحب الزمانآقا بگیر دست مرا صاحب الزمان
فَصلُ الخِطاب عِندَکُم، إنّی لَکُم مُطیعآیینه ی صفات خدا صاحب الزمان
بی لطف و رحمتت به هدایت نمی رسمبی تو شوم اسیر بلا صاحب الزمان
آلوده ام قبول ولی مُؤمنٌ بِکُمدارم به سینه حب شما صاحب الزمان
رسوا منم که رحمتت از یاد می برمکردی به من همیشه عطا صاحب الزمان
هر شب صدات می زنم و گریه می کنمکی می رسی به داد گدا صاحب الزمان؟
یادی کن از گدای خودت در نوافلتوقت سحر، زمان دعا صاحب الزمان
دارم ا
پدیده ای هست به اسم مانگو.. آه چیز..مانگا. آره. من موندم چیز دیگه ای تو دنیا بعدجز مواد مخدر مونده من معتادش نشده باشم؟ از انیمه گرفته تا کتاب و سریال....
فقط بگم...به این قیافه در هم بر هم مظلوم و سیاه سفیدش نگاه نکنید. صدتا کمیک رو حریفه. مخصوصا اگه انیمش قرار باشه یه قرن دیگه بیاد و شخصیت مورد علاقه شما هم در طول مانگا قرار باشه زنده بشه....اصن چه شود.
نمی دونم آخرین باری که اینجوری تو خونه دویدم آخر قسمت سوم فصل هشت گیم اف ترونز بود, یا قبل تر. ولی ب
شاید به خاطر عیاشی هایتان بود که آغاز سال جدید میلادی را به کام اهل مقاوت تلخ کردید و شاید به خاطر لبریز کردن عیش حرامتان بود که داغ سنگین تیکه تیکه شدن علمداران مقاومت را بر دل ما گذاشتید... دست هایتان بریده باد و شام عیش تان سیاه و تلخ باد.
امیدوارم امسال برای کاخ سفیدتان و دار و دستۀ نحس تان مبارک نباشد. امیدوارم کسانی که دستشان را به خون ابومهدی المهندس و حاج قاسم عزیز آلودند، هرگز طعم شادی را نچشند و رنگ سلامتی را نبینند...
***
خون مردان الهی
شاید به خاطر عیاشی هایتان بود که آغاز سال جدید میلادی را به کام اهل مقاوت تلخ کردید و شاید به خاطر لبریز کردن عیش حرامتان بود که داغ سنگین تیکه تیکه شدن علمداران مقاومت را بر دل ما گذاشتید... دست هایتان بریده باد و شام عیش تان سیاه و تلخ باد.
امیدوارم امسال برای کاخ سفیدتان و دار و دستۀ نحس تان مبارک نباشد. امیدوارم کسانی که دستشان را به خون ابومهدی المهندس و حاج قاسم عزیز آلودند، هرگز طعم شادی را نچشند و رنگ سلامتی را نبینند...
***
خون مردان الهی
در حال گوش دادن به : delam mikhad -ebiاین روز ها با هر کسی به معاشرت بنشینی خنجر غلاف شده ی ترسش را بیرون می آورد و نشانت میدهد . گفت و گوهای هر روزه مان شده تزریق نا امیدی. تمام آدم های دلسوز دورو برمان ، هلمان میدهند توی یک ماراتن ! ماراتن هرکه زودتر رفت . هرکه زودتر خودش را نجات داد!من به نا امیدی فکر نمیکنم ، نه اینکه امیدوار باشم ! شرایطم چاره ای جز بیخیالی به دستم نمیدهد. میدانی ، بیست و چند ساله بودن سن خوبی نیست ، اگر مثل من هنوز دریایت تلاطم داشته ب
در حال گوش دادن به : delam mikhad -ebiاین روز ها با هر کسی به معاشرت بنشینی خنجر غلاف شده ی ترسش را بیرون می آورد و نشانت میدهد . گفت و گوهای هر روزه مان شده تزریق نا امیدی. تمام آدم های دلسوز دورو برمان ، هلمان میدهند توی یک ماراتن ! ماراتن هرکه زودتر رفت . هرکه زودتر خودش را نجات داد!من به نا امیدی فکر نمیکنم ، نه اینکه امیدوار باشم ! شرایطم چاره ای جز بیخیالی به دستم نمیدهد. میدانی ، بیست و چند ساله بودن سن خوبی نیست ، اگر مثل من هنوز دریایت تلاطم داشته ب
یه روز بابا با خانواده دوستش می‌خواست بره سراب. اومد به من و خواهرم گیر داد که الا و بلا شما باید بیاید. گیر ها. نه اصرار. در حد اگه نیای دختر من نیستی. به  مامان هم نگفت. مامان ناراحت شد ولی گفت شما برید من امتحان دارم درس می‌خونم خونه ساکته. رفتیم. اون روز از همه دنیا متنفر بودم. حالم داشت از اون جو کوفتی بهم می‌خورد. 
یه جا مهمون دوست بابا رو به خواهرم به مامان اشاره کرد. اون گفت مامانم امتحان داشت نیومد. اسرا پرید وسط حرفش گفت خب اینم مامانته
 
...عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
«إِنَّ الرَّجُلَ یُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیُحْرَمُ صَلَاةَ اللَّیْلِ وَ إِنَّ الْعَمَلَ السَّیِّئَ أَسْرَعُ فِی صَاحِبِهِ مِنَ السِّکِّینِ فِی اللَّحْمِ.»
 الکافی، ج۲، ص۲۷۲
 
از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است:
«انسان گناه می‌کند و از نماز شب محروم می‌شود. کار بد، با شتاب بیشتری از چاقو که در گوشت وارد می‌شود، در [روحِ] کسی که آن را مرتکب می‌شود، وارد می‌گردد.»
 
پانوشتــــــ
امام جمعه اردبیل با بیان اینکه ملت آذربایجان دشمن اصلی خود را خوب بشناسند ، گفت: عامل اصلی آزاد نشدن خاک قره باغ، دولت آمریکاست چراکه این دولت مستکبر با حمایت از حکومت خودخوانده قرع باغ ضمن نقض تمامیت ارضی آذربایجان به ملت این سرزمین هم اهانت کرده است.
امام جمعه اردبیل در ادامه گفت: با کمال تاسف مطلع شدیم با فعالیت لابی ارمنی در آمریکا، وزیر خارجه حکومت خودخوانده قره باغ به آمریکا مسافرت کرده. آمریکا به این شخص خاطی ویزا داده و از همه بدتر ر
اینو چند وقت پیش تویه دفتر خاطراتم نوشتم 
( یه روزی وقتی همه رفتن میفهمی چقد تنهایی..... میفهمی تنهایی یعنی چی ..میفهمی غم یعنی چی گریه یعنی چی ..... وقتی همه رفتن فقط خودتی ..خودتی که میتونی بعد این تنهایی بایه حرکت کوچیک پیروز باشی بایه حرکت کوچیک کیش ومات ...هروقت تنها شدی من درونت رو پیدا کن ..ممکنه مثل خودت زخم خورده باشه ولی بلده چه جوری دلداریت بده هیچ وقت به این جماعت که هر روز رنگ عوض میکنن تکیه نکن ..دل نبند ..اونا هم یه روزی میان و یه روز دیگه
بنده ی نفسم شدم، سوز و نوایم رفت... رفتاز نفس افتادم و حال دعایم رفت... رفتغفلتم توفیق توبه کردنم را برده استاز قنوتم رَبَّنا إغْفِرْ لَنایم رفت... رفتبار من را آتش ناشکری ام سوزانده استاز کفم سرمایه ی روز جزایم رفت... رفتعبد رسوایم... فقط دردسر مولا شدمآبرویم پیش او وقتی حیایم رفت، رفتدر سحرها خلوتی با دلستانم داشتمآن قدر بد کردم آخر از سرایم رفت... رفتسوی نامحرم نظر کردن سلاحم را گرفتبرکت از این زندگی تا اشک هایم رفت... رفتدل خوشم «صحن دلم» وقف ع
عِمران خنجر را در پارچه می پیچد و می گوید: "تا خراسان چقدر راه است؟" 
پینه دوز به افقی دور نگاه می کند. "به حساب آنکه روزها در راه باشیم و شب ها اتراق کنیم، نزدیک هفت روز." 
"پس راهی نیست." 
پینه دوز لبخندی می زند و نگاهش می کند. "همین راه که در نظر تو اندک و کوتاه می آید، چه آدم ها که سال به سال، در دل، رفتنش را نیّت می کنند و در عَمَل، پاهایِ شان حتی یک قَدَم همراهیِ شان نمی کند. حدیثِ خراسان، حدیثِ شهرهای دیگر نیست جوان! حدیث اقبال است. اگرچه خانه عل
خنجر اونجایی به قلبم خورد که همین امروز، تو اندک زمانی که بیرون خونه بودم ، تعداد زیادی زباله گرد دیدم...
یکیشون یه پسر دوازده سیزده ساله بود و یکیشون یه پیرمرد خیلی ناتوان...بقیه هم جوون بودن...
دلم میخواست بهشون کمک کنم اما پول نقد همراهم کم داشتم...
خدایا... خودت به داد این مردم برس...
+ هیوا ! کاری که تو میکنی کفران نعمته! شرایطت رو ببین ؟!!! بلند شو دختر !!!! حداقل تو شرایطی هستی که بتونی همه ی دغدغه ت رو بذاری روی درست! این خودش آرزوی خیلی هاست! بلند
  شمع دلسوز منم در شب تاری که تویی
به دو عالم نفروشم غم یاری که تویی
 
از کجا آمده این عشق کجا برده مرا
بی قرارم نرسیدم به قراری که تویی
 
نیش خنجر به زبان داشت به لب آب حیات
مست و زخمی شده ام با گل خاری که تویی
 
ماه بر حول زمین گشت و زمین بر خورشید 
من سرگشته بچرخم به مداری که تویی
 
چه کنم دام بلا پهن شده در ره عشق 
چون مسلح شده با چشم خماری که تویی
 
قدرت چشم تو از تیر کمان بیشتر است 
دل صیاد شده صید شکاری که تویی 
 
حس آرامش من حاصل آغوش تو بود 
 
از هم بپاشانم به آسانی، مهم نیست
این ها برای هیچ طوفانی مهم نیست
 
آغوش من مخروبه‌ای رو به سقوط است
دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست
 
با درد خنجر، درد خار از خاطرم رفت
بعد از تو غم‌های فراوانی مهم نیست
 
یک مُرده درد زخم را حس می‌کند؟ نه!
دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست
 
دار و ندارم سوخت در این آتش اما
هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست
 
هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد،
دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست
 
حالا چه خواهد شد پس از این؟ هرچه باشد!
ای
گرچه من را میتوانی زود از سر وا کنی
تا سحر این پا و آن پا میکنم در وا کنی
آمدم دیگر بمانم پس مرا بیرون نکن
مشت خاک آورده‌ام تا کیسه‌ی زر وا کنى
اول مهمانی از تو خواهشی دارم فقط
می‌شود زنجیر را از پای نوکر وا کنی
من خودم رسوای این و آن شدم با معصیت
پیش چشم خلق لازم نیست دفتر وا کنی
افتضاحی که به بار آورده‌ام شد دردسر
اصلاً اینجا آمدم که از سرم شر وا کنی
واسطه چه بهتر از این نام زهرا هست که
آنقدر می‌کوبم این در را که آخر وا کنی
گریه از نان شبی که م
 
 
ﻋﻦ ﺑﻪ ﻫﺎ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﺮﺩﻩﻡﺮﻪ ﻣ ﻨﻢ ﻫﻤﺶ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩﻡﺁﺑﺮﻭ ﻫﺮ ﻣَﺮﺩﻩ ﺑُﺮﺩﻩﻡ
 
ﻮﺩ ﺩﺭﻭﻧﻤﻮ ﺳﺎﺖ ﻦ
ﺩﺭﺩ ﻧﺴﺨﻪ ﻣﻨﻮ ﺪﻩﺗﻮ ﺭﻭ ﻣﺜﻞ ﺳَﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻣﺪﻩﺩﻪ ‏« ﻧﻘﻄﻪ ‏» ﺿﻌﻔﻤﻮ ﻓﻬﻤﺪﻩ‏
 
« ﺧﺎﻝ ِ ﺗﻮ ‏» ﺳﺎﻫﺎﻟﻪ ﻣﻨﻪ
ﺸﺖ ﺷﺎﺩﺎﻡ ﻪ ﺍﻣﺎ ... ﻣﻮﻧﺪﻩﺯﺧﻢ ﻣﻦ ﻪ ﺑ ﻣﺪﺍﻭﺍ ﻣﻮﻧﺪﻩ،ﺗﻮ ﺭﻭ ﺩﺪﻩ ﺩﻫﻨﺶ ﻭﺍﻣﻮﻧﺪﻩ
 
ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﻧﻤﺖ ﺷﺮﻨﻦ
ﺗــﻮ ﺩﻟﻢ ﻪ ﻏﻢ ِ ﺣﺎﺻﻠﺨﺰﻩﺷﻬﺮ ِ ﺑﻌﺪ ِ ﺣﻤﻠﻪ ﻨﺰﻩﺩﺱ ﺑﻪ ﻫﺮﺟﺎﺵ ﺑﺰﻧ ﻣ
یک کتاب به زبان فارسی کامل و جامع در قالب ۱۴۵ صفحه رنگی و نفیس تقدیم به همه باستان شناسان و دانشجویان رشته باستان شناسی که علاقه مند به رمزیابی و رمزگشایی آثار و نشانه ها و علامت ها می باشند. کتاب رمزیابی و تفسیر علائم مهم در گنج یابی یکی از بهترین کتابهای الکترونیکی در زمینه روشهای پیدا کردن رمز و رمزگشایی زیرخاکی و سکه های قدیمی در زیر زمین و گنج یابی و دفینه یابی در ایران می باشد .
دانلود کتاب رمزیابی و تفسیر علائم مهم در گنج یابی
اگر علاقه
 
آدمایی هستن که واسم خاطره‌هایی بدی‌ ساختن. خاطره‌هایی که هرموقع بهشون فکر میکنم ته دلمو غصه میگیره. خیلی سعی کردم فراموش کنم، خیلی سعی کردم ببخشم، اما نتونستم، با اینکه خیلی دوست داشتم اینکارو بکنم. یه سری چیزا رو نمیشه از یاد برد چون روحی که خنجر خورده باشه رو با هیچ دوایی نمیشه مداوا کرد. من اون آدمارو دوست داشتم، اونا جزو نزدیکیان من بودن ولی کاری کردن که ازشون بدم بیاد...الان گاهی وقتا که بهشون فکر میکنم، یا یه جایی گذرم بهشون میخوره د
این شعر را الان در کانال mtr.mar خواندم، قبل از اینکه آهنگش را دانلود کنم. به نظرم شعرش خیلی قشنگ و لطیف است، و خواننده آنقدر ها خوب نخوانده. شعر را می‌گذارم تا شما هم لذت ببرید :)
(آهنگ را نمی‌گذارم چون دوستش نداشتم :دی )
أنا لیلٌ بِلا نَجمٍ ، بِلا بَدرٍ یُضَوینی
من شبی بی ستاره ام ، ماهى ندارم روشنم کند
أنا عتمٌ بِلا نورٍ، بْلا شَمسٍ تُغذینی
من تاریکى بى نورم ، بدون خورشیدى که به من جان دهد
أنا حزنٌ ، أنا شوقٌ، و طول الهجر یُبکینی
من غمم ، من شوق ا
#شعر مهدوی

اینهمه رمز و مثلها را کلید
جمله اندر خانه پیغمبر است
گر بخانه در , زراه در , شوند
این مبارکخانه را در , " حیدر " است
هر که بر تنزیل , بی تاویل رفت
او بچشم راست در عین اعوراست
مشک باشد لفظ , و معنی بوی او
مشک بیبو _ ای بشر _ خاکستر است !
مر نهفته دختر تنزیل را -
معنی و تاویل " حیدر " شوهر است
مشکل تنزیله بی تاویله او
بر گلوی دشمن دین خنجر است
ای گشاینده در خیبر , قرآن -
بی گشایش های خوبت خیبر است
وین گشایش را نمایش در عدد,
هرشب و هر روز , ساعت الظهر
[از کف خیابان ها مینویسم]
اینجا خیلی سرد است. سوز سرمای آبان و آذر و برف عجیب و غریب پاییزی به کنار، سرما بیشتر یک جور سردی درونیست. گرمای آتش لاستیک و اتوبوس و... کفاف نمیدهد. سرما سرمای شقیقه های تو خالیست. متروکه ، سرد و خاموش.
بعضی از درخت ها هنوز برگ دارند. زیاد سبز و خوش رنگ نیستند ولی هنوز بوی بهار میدهند. بیشترشان ولی نه؛پاییزی شده اند. آدم ها هم تقریباً به همین شکل!
خیابان ها شلوغ است. چرا؟ راستش دقیقاً نمیدانم! جماعتی آشفته که میتوان از صو
✴️120 هزار سرباز امریکایی در خلیج فارس!!این روزها پر از خبرهای عجیب و غریب است و عده‌ای هم در کشور مدام به این خبرها دامن می‌زنند. یکی هم اعلام اعزام 120 هزار سرباز امریکایی به آسیای غربی است که به نقل از روزنامه نیویورک تایمز منتشر شده است. این خبر هم مانند همان خبر اعزام ناو هواپیمابر امریکایی است. امریکا برای شروع هر جنگی، در مقیاس حمله به سوریه و نه ایران، نیاز 500 هزار سرباز دارد، حالا اگر بخواهد به ایران به زعم خودش حمله کند، باید سه برابر
 
در روزها و شبهایی که جانها در قیر سیاه غم فرورفته بود و همزمان بین آسمان و زمین با سر و پای آتش گرفته در هروله بودیم من سفرها کردم تا کرانه های خودم. آن روز برفی تلخ نشسته بودم پشت مونیتور و با حساسیت و دقت بی مناسبت و بی معنایی روی جزئیات یک طرح معماری کار میکردم. بخشی از وجودم حتی از تصور چرخیدن در آن فضا های ناب که سانتیمتر سانتیمتر میساییدم و رابطه اش با نور و سایه و باغ و آینه را اتود میزدم خرملق میزد بخشی دیگر همراه چاووشی بیست هزار بار م
داشت شب می‌شد. ماه با خنجر سفیدش به جنگ سیاهی رفته بود. در سردی خانه، شعله کوچک اجاق، سبک می‌سوخت. قلب در سینه سنگین می‌تپید. و ما با اکراه قاشق را در کاسه آش فرو می‌بردیم و سپس در دهان. سکوت، حاکم مطلق بود. ساعت با عقربه‌های کوچک و بزرگش  روحمان را کند می‌برید. برخاستم و به آشپزخانه رفتم تا سرم را به چیزی گرم کنم. با خودم گفتم پسر خوبی باش! فکر بد هم نکن! ده باری دسته کتری را دستمال کشیدم. به بخاری که از لوله کتری بیرون می آمد خیره شده بودم. ابر
 
در روزها و شبهایی که جانها در قیر سیاه غم فرورفته بود و همزمان بین آسمان و زمین با سر و پای آتش گرفته در هروله بودیم من سفرها کردم تا کرانه های خودم. آن روز برفی تلخ نشسته بودم پشت مونیتور و با حساسیت و دقت بی مناسبت و بی معنایی روی جزئیات یک طرح معماری کار میکردم. بخشی از وجودم حتی از تصور چرخیدن در آن فضا های ناب که سانتیمتر سانتیمتر میساییدم و رابطه اش با نور و سایه و باغ و آینه را اتود میزدم خرملق میزد بخشی دیگر همراه چاووشی بیست هزار بار م
1. فاصله مثل تَرَک روی شیشه است . هرچقدر هم کم امّا وقتی افتاد دائم هراس شکستن و ریختن داری . پاره‌پاره . تیزتیز ...
فرشید فرهادی
 
2. ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﺜﻞ ﺯﻧ ﺍﺯ ﺷﺎﻋﺮ ﺷﻮﻫﺮﺵ/ ﻣﺜﻞ ﻣﺮﺩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺍﺣﻘﺎﻕ ﺣﻖ ﻫﻤﺴﺮﺵ/ ﻣﺜﻞ ﻣﺠﻨﻮﻧ ﻪ ﻟﻠ ﺩﺭ ﺩﻟﺶ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﻟ/ ﺷﻮﺭ ﺷﺮﻦ ﻧﺎﻬﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﺳﺮش/ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ... ﻮﻥ ﺷﺎﻋﺮ ِ ﺍﺯ ﺷﻌﺮ ﺧﻨﺠﺮ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍ/ ﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﻭﺍ ﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﺯﺧﻢ ﻫﺎ ﺩﻓﺘﺮﺵ/ ﺧﺴﺘ ﺩﺍﺭﺩ ... ﻧﺪﺍﺭﺩ؟ ! ﺍﻨﻪ ﻋﻄﺮ
‍ ‍ درود همراهان گرامی#نقد_شعر#انجمن_ادبی_شعر_باران #مدیریت_برنامه ؛#بانو_مریم_راد #مورخ؛۹۸/۱۰/۲۲ یکشنبه#ساعت_شروع ؛(۲۱)یک بغل تنهائی ام ازخود کنار افتاده ام بر سراب بوسه ای در انتظار افتاده امگیسوان شعله ام از التهاب دردِ خود در دل خاکسترِ خون بی قرار افتاده امدر تنور شیونم انگار می خوابی به ناز از خودم تنگ آمدم از تو فرار افتاده امآنچنان آلوده ی درد تو هستم در خودمنغمه ای محزون که از زلفِ دوتار افتاده ام.بوی سرد شانه ها در باد ، خنجر م
رفتم با استادم اتاق عمل...
بعد از عمل اول ، بحث شد و یهو کشید به نجفی و قتل همسرش ! من سکوت بودم و گوش میدادم...
یکی از خانم ها پیرو حرف بقیه گفت قضاوت نکنیییم ! شاید نکشته ! شاید گردن گرفته !
من گفتم ولی اعتراف کرده ، خله مگه قتل نکرده بیاد بگه من کردم ، اونم همچین شخصیتی که کوچک نبوده واقعا ! 
یهو برگشت رو به من با حرص گفت زنش مشکل داشته خب! 
ماسک رو کشیدم از دهنم پایین با چشمای گرد زل زدم بهش ، گفتم تا دو دقیقه پیش میگفتی قضاوت نکن...
حرفم رو قطع کرد گف
یک بطری شیشه‌ای آبجو، از یخچال بر‌می‌دارم؛ درش را با تکیه به کانتر چوبی آشپزخانه و ضربه‌ی محکم کف دست باز می‌کنم؛ یک خراش دیگر، برای ابد روی چوب می‌ماند. سرد است، شاید 6 7 درجه؛ عجیب است که چطور هر چقدر آبجو سردتر باشد، مرا بیشتر از درون گرم می‌کند. اگر می‌شد، بگذارمش بیرون چه غوغایی می‌شد! 
روی مبل لم می‌دهم و پاهایم را روی میز شیشه‌ای می‌گذارم. الکل زود توی تنم اثر می‌کند؛ آرام آرام گرما را که از تنم بالا می‌رود، احساس می‌کنم. ساعت 11:
رفتی اماکاش قبل ازرفتنت
میزدی تیرخلاصی در سرم
همچومرغ نیم بسمل گشته ام
که زدرد بالا و پائین میپرم
خود تو میدانی که بااین دردها
زندگی کردن عذابی ممتد است
مرگ بهترباشداز آن زندگی
گرتو را یار از قفا خنجر زداست 
زنده باشم بعدازاین دیگر چرا
گر ببینم یار من با دیگری است
برعذاب عشق لعنت تا ابد
گر سزای قلب عاشق خنجری است
هرکه عاشق شد پشیمان میشود
درد و غم پایان هر دلبستن است
هرکسی از عاشقی دم میزند
میرسد روزی که فکر رفتن است 
رفتنت را قلب من باور نکر
کله‌ام بوی قرمه سبزی می‌داد. بوی قلیه با ماهی‌های آزاد خلیج فارس. بوی پلو مکزیکی‌ای که لابه‌لایش میگو هم پیدا می‌شود. بوی پلو عدس‌های مامان بزرگم. بوی برنج و مرغ‌های مادرِ مامان بزرگم. بوی کباب‌های ظهر جمعه‌ای که بابایم درست می‌کند. بوی ترشه تره‌ی رِشتی. بوی کوفته‌های سلف دانشگاه. با همین کله‌ی هفت خطِ هشت بو می‌ایستادم به بحث. به اینکه خودتان را جمع کنید و کار راه بیندازید. به اینکه فکر کردی چه خری هستی. با کارمندان اداره. با گشت ارشا
دوستی با آدم‌ها ، وقت گذراندن با یک عده ، ازدواج کردن ، بچه‌دار شدن ، همه و همه برای من تداعی کننده‌ی یک عذاب ناتمام است . من دلم میخواهد تنها باشم . در این ساعت از این تاریخ، دلم میخواهد ساکن طبقه‌‌های آخر یک ساختمان بلند باشم ، روی بالکن خانه‌ام بایستم و به هیاهوی بیهوده‌ی آدمها،زیر پایم خیره شوم . به گروه‌های دوستیشان،به اعتمادهای کورکورانه‌ای که به رفاقت هم دارند ، به انتظار معجزه‌ای که از عشق دارند ، به شهوت دیده‌شدن ، مورد قبول بو
تصور شد جزئیات را درک می توانیم؛پس گفتند بالاتر از سیاهی رنگی نیست!
گمان بردیم برای برتر بودن باید به سیاهی پیوست و اینچنین سفیدی ها نزد ما روسیاه شدند تا قاعده رنگ ها به هم بریزد.
هرچه گفتند خطاب به در بود لیک پاسخ از دیوار آمد و آنچه دیوار پاسخ داد شماتت در بود!
باج به شغال ندادیم تا عزتی باشد،آنچه حاصل شد ته مانده ی سفره ی کفتارها بود.
روزگار به نفع ما چرخید و چاقوشان دسته خود را برید،به ظن خود در مسیر پیروزی بودیم غافل از اینکه قرار است سرما
باسم رب الجمیل
 ملّت ایران نشان داد که از خطّ مجاهدتِ شجاعانه دفاع میکند، ملّت ایران نشان داد که به نمادهای مقاومت عشق می‌ورزد، ملّت ایران نشان داد که طرف‌دار مقاومت است، طرف‌دار تسلیم نیست. آن کسانی که سعی میکنند چیز دیگری را از ملّت بزرگ ما به مردم و به افکار بیگانگان یا افکار عمومیِ داخل نشان بدهند، با صدق و صفا با مردم رفتار نمیکنند؛ ملّت این است، ملّت طرف‌دار ایستادگی است، طرف‌دار مقاومت است، ملّت طرف‌دار ایستادگی در مقابل زورگوی
از جذابت های هر کشور ، قوم و نژادی، لباس هامحلی آن کشور ، قوم و نژاد می باشد. لباس های سنتی نشان دهنده تاریخ ، فرهنگ و آداب و رسوم مردمان آن است.
کشور گرجستان هم لباس های سنتی زیبایی دارد. که از دیرباز باقی مانده. در گذشته مردم آن را به عنوان لباس روزانه می پوشیدند. اما امروزه در مراسم ها و نمایش ها پوشیده می شود.  
چوخا نام لباس سنتى گرجستان 
چوخا لباس سنتی گرجی ها است. این لباس در طول تاریخ تغییرات زیادی کرده است. و قسمت هایی به آن اضافه و یا از آ
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

















#کلیپ
یادتون هست اون شعر معروف بعد از فتح خرمشهر رو ؟!
ممدی نبودی ببینی ...
هر وقت که فرزندان این خاک سیلی به متجاوزین میزن
۲۳ آبان ۹۸
انگار که قلبم رو بین گلو و قفسه سینه‌ام با جفت دستام نگه‌داشته باشم‌...‌ و اطرافم هیچ چیزی نباشه.‌.. همه‌جا سفید. فقط من و قلبم... تنهاییم...
ناگهان یک خنجرِ کوتاهِ نه‌چندان تیز‌ میاد و فرو میره توش.
درد داره. بغض داره. کمی هم خشم داره. گریه داره ولی گریه نمی‌کنم. غرورم اجازه نمی‌ده. شاید هم عزت نفسم.
مدتی هست که خنجر دراومده. ولی بازم تمام سلول‌های قلبم دارند فریاد می‌زنند. ضجه می‌زنند. می‌خوان دادخواهی کنند.
سرم رو بالا می‌گیرم.
مادرتو ندیدن سرتو می بریدنروی سینه ات پرید و روی سینه ات دویدندستاش میلرزه خنجر می افتهبا صورت رو خاک مادر می افتهدوباره خنجرو به روی حنجرت گرفتسرت رو که برید روبه رو خواهرت گرفتوای وای وای حسین ای حسین وای حسین وایاومده مادر تو این دم اخر توبا معجرش ببنده چند تا زخم سر تواز بالای تل زینب میبینهقاتل با بالای سینه ات میشینهوالشمر جالسٌ سینه با ساق پا شکستبه تو لگد زد و کمر مرتضی شکستپهلوی مادرت دوباره بی هوا شکستوای وای وای حسین وای حسین وای
بسم الله الرحمن الرحیم
۱)من آدم مذهبی نیستم ولی آدمای مذهبی و سبک زندگیشون رو دوست دارم
۲)بعضی ها معترض شدن که فکر کردی واقعا دختر حضرت علی هستی ؟یا فکر کردی چون سیدی دیگه خیالت راحته؟چرا انقدر سید بودنت رو فریاد میزنی؟بابا علی گفتن ها مادر گفتن ها به بی بی دوعالم به خاطر سیادتم نیست حتی اگر سید نبودم بازم میگفتم پدری ام پدری ام مثل حسن مادری ام...چون شیعه ام عشق ام رو فریاد میزنم و خودم رو دخترشون میدونم.اتفاقا چون سیدم فکر میکنم بیشتر مستحق
همیشه در من اندوهی بود به جا مانده از حرفهایی که نتوانسته بودم به تمامی آنها را به زبان بیاورم
صباح الدین علی
 
در من اندوهی
چون طفلی مشتاق و جستجوگر
زندگی می کند
به جامانده از تمامی حرفها
عاشقانه ها
و آرزوهایی که هیچگاه بر زبان نیامدند
در من اندوهی است چون آن اشکها
آن بغضها و آن خواستنها
که در تنهایی خویش می ریزم
هنگام سخن با لبخندی بر لبانم از تو پنهان می کنم
در من دریایی است از عشق
نفسهای آه آلودت چون طوفانی
دریای جنونم را به تلاطم در می آو
ریگ به کفش داشتن
روزی روزگاری در سرزمینی بسیار دور، مرد دانا، شجاع و جنگاوری به نام سنجر زندگی می کردو او همیشه قبل از جنگیدن خوب فکر می کرد.
روزی حاکم به او گفت: قرار است کاروانی از هدایای بسیار گران قیمت به نشانه ی پایان جنگ به کشورمان وارد شود. من به این کاروان اعتماد ندارم. چون سال ها با این کشور در جنگ بوده ایم. شاید آوردن هدایا حیله باشد و نقشه ی شومی در سر داشته باشند.
سنجر تا رسیدن کاروان هدایا خوب فکر کرد. او به سربازان سپرد که کسی را با ش
طبق روایات پیامبر خاتم (ص) یک شب با جبرائیل از مکه به بیت المقدس و از اونجا به بهشت و جهنم با وسعتی غیرقابل تصور و سپس به ملاقات با خدا میره (که همه به این امر معتقدیم). 
داستان کامل شب معراج رو همه دوستان بهتر از من میدونن. 
طبق گفته بزرگان گذشته چراغ آینده ست.
یه استاد داشتیم پروفسور فیزیک کوانتوم بود  نقل می‌کرد که وقتی ماجرای شب معراج رو برای انیشتین تعریف میکنن بسیار شگفت زده میشه و میگه هزار وسیصد سال پیش نسبی بودن زمان رو پیامبر شما مطرح
همیشه در من اندوهی بود به جا مانده از حرفهایی که نتوانسته بودم به تمامی آنها را به زبان بیاورم
صباح الدین علی
همواره در من اندوهی
چون طفلی مشتاق و جستجوگر
زندگی می کند
به جامانده از تمامی حرفها
عاشقانه ها
و آرزوهایی که هیچگاه بر زبان نیامدند
در من اندوهی است چون آن اشکها
آن بغضها و آن خواستنها
که در تنهایی خویش می ریزم
هنگام سخن با تو با لبخندی بر لبانم پنهان می کنم
در من دریایی است از عشق
نفسهای آه آلودت چون طوفانی
دریای جنونم را به تلاطم در
همیشه در من اندوهی بود به جا مانده از حرفهایی که نتوانسته بودم به تمامی آنها را به زبان بیاورم
صباح الدین علی
همواره در من اندوهی
چون طفلی مشتاق و جستجوگر
زندگی می کند
به جامانده از تمامی حرفها
عاشقانه ها
و آرزوهایی که هیچگاه بر زبان نیامدند
در من اندوهی است چون آن اشکها
آن بغضها و آن خواستنها
که در تنهایی خویش می ریزم
هنگام سخن با تو با لبخندی بر لبانم پنهان می کنم
در من دریایی است از عشق
نفسهای آه آلودت چون طوفانی
دریای جنونم را به تلاطم در
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی_ ۲۵ محرم ۹۸
تمام عمر خود، آزار دیدم
جهان را بر سرم آوار دیدم
عزیزان خدا را خوار دیدم
میان مجلس اغیار دیدم
 
چهل منزل که نه، عمری حزینم
چهل سال است من چله نشینم
شبانه روز، یاد اربعینم
همیشه چشم خود، پُربار دیدم
 
کنارِ گریه دوشادوش ماندم
فقط خیره شدم، خاموش ماندم
گمانم ساعتی بیهوش ماندم
همینکه آب، بالاجبار دیدم
 
شده اشکم روان، با که بگویم
غمِ هفت آسمان با که بگویم
ازین داغ گران با که بگویم
حرم را بر سر
این مثنوی حدیث پریشانی من استبشنو که سوگنامه ی ویرانی من استامشب نه اینکه شام غریبان گرفته امبلکه به یُمن آمدنت جان گرفته امگفتی غزل بگو غزلم، شور و حال مُردبعد از تو حس شعر، فنا شد، خیال مُردگفتم مرو که تیره شود زندگانیمبا رفتنت به خاک سیه می نشانیمگفتی زمین مجال رسیدن نمی دهدبرچشم باز، فرصت دیدن نمی دهدوقتی نقاب، محور یکرنگ بودن استمعیار مهر ورزیمان، سنگ بودن استدیگر چه جای دلخوشی و عشق بازی استاصلاً کدام احمق از این عشق راضی استاین عشق
هله نومید نباشی، که تو را یار براندگرت امروز براند، نه که فردات بخوانددر اگر بر تو ببندد، مرو و صبر کن آن جاز پس صبر تو را او، به سر صدر نشاندو اگر بر تو ببندد، همه ره‌ها و گذرهاره پنهان بنماید، که کس آن راه نداندنه که قصاب به خنجر، چو سر میش ببردنهلد کشته خود را، کشد آن گاه کشاندچو دم میش نماند، ز دم خود کندش پرتو ببینی دم یزدان، به کجا هات رساندبه مَثَل گفتم این را و اگر نه کرم اونکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاندهمگی ملک سلیمان، به یکی مور ببخشد
جمعه‌ای که گذشت معمولی بود فقط یه فرق دیگه داشت و اون فرق دلتنگی بود.سخته وقتی داری صفحات یه کتاب رو ورق میزنی و با هر ورق حرف‌ها،خنده‌ها و حتی سکوت‌های یک نفر به ذهنت بیاد هر چقدر هم کم بشناسیش یا کم دیده باشیش.«عمر جمعه به هزار سال میرسه»شهیار قنبری مینویسه و فرهاد میخونه.میدونم میخواید بگید این ترانه سیاسی-اعتراضی هست و شخصیش نکن ولی به قول جان کتینگ موقع خوندن یه کتاب به برداشت و حرف نویسنده کاری نداشته باشید برداشت خودتون رو داشته با
بودن یا نبودن؟ مسئله این است! آیا شریف‌تر آنست که ضربات و لطمات روزگار نامساعد را متحمل شویم و یا آنکه سلاح نبرد به دست گرفته با انبوه مشکلات بجنگیم تا آن ناگواری‌ها را از میان برداریم؟ مردن ... خفتن ... همین و بس؟ اگر خواب مرگ دردهای قلب ما و هزاران آلام دیگر را که طبیعت برجسم ما مستولی می‌کند پایان بخشد، غایتی است که بایستی البته البته آرزومند آن بود. مردن ... خفتن ... خفتن، و شاید خواب دیدن. آه، مانع همین جاست.
در آن زمان که این کالبد خاکی را به
در گذشته تصوری از عشق نداشتم ولی الان می توانم حسش کنم. می توانم سعی در فهمیدن عشق کنم، هنگامی که عکست را نظاره گر هستم. شبی که به من گفتی عشق تو به من بخاطر ظاهرم است. حس کردم به قلبم خنجر فرو رفته است اما نه از دست تو از دست خودم. که چرا طوری رفتار می کنم که با باورم هم خوان نیست که اینگونه تو را به این نتیجه رسانده است. مرا داری بزرگ می کنی و من در انتظار تولدی دوباره هستم. مرا به دنیا می آوری؟ شاید عشق زمانیست که به من میگی برم درس بخونم، شاید زم
حالا که دستهایم بسته است می‌نویسم نه با قلم که با نگاه و نه با جوهر که با خون، رو به دوربین ایستاده‌ام و ایستاده‌ام رو به همه شما، رو به رفقا، رو به خانواده‌ام، رو به رهبر عزیزم و رو به حرم. حرامزاده‌ای خنجر به دست است و دوست دارد که من بترسم و حالا که اینجا در این خیمه‌گاهم هیچ ترسی در من نیست. تصویرم را ببرید پیشکش رهبر عزیز و امامم سید علی خامنه‌ای و فرمانده‌ام حاج قاسم و به رهبرم بگویید که «اگر در بین مردمان زمان خودت و کلامت غریبید ما ا
عشق اول و دو داستان دیگر شامل یک داستان بلند و یک داستان کوتاه از تورگنیف و داستان کوتاه دیگری از داستایفسکی است با ترجمه ی سروش حبیبی از روسی.
 
عشق اول، ایوان تورگنیف
داستان عشق نوجوان ۱۶ ساله ای به همسایه ی پرنسس و بزرگسالشان است. دختری که همه ی مردان را به خدمت خود در می آورد. 
ظاهرا داستان ارتباط زیادی با داستان زندگی خود تورگنیف دارد. چیزی که در ارتباط با این داستان برایم خیلی عجیب بود ارتباط راوی با پدرش بود. ارتباطی بسیار تلخ و به نوعی
سیاهی لزج شب سرد و افتاده در ته چاهی تاریک که نور ماهش نیست. هی دست بر دیوار بردن و بالا رفتن و افتادن و خسته و ناامید قانع به این سرنوشت پست. نه انگشتی مانده و نه ناخنی و نه نایی برای بالا رفتن. عاجز. ناتوان. بازنده. نه از آن بازنده های خوب که کل سالن برایش کف و هورا می کشند. نه. از آن بازنده هایی که آرام، زمانی که همه غرق در برنده‌اند از گوشه میدان بیرون می رود. سیاهی. سیاهی. سیاهی. شب. نمی دانی چندمین سیگار است که دودش را به درون فرو می دهی و این رق

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها